نسبت معرفت فطری و رؤیت قلبی
ما با توجه به کتاب و سنت به این مسئله میپردازیم. ابتدا دو طرف نسبت را مورد ارزیابی قرار میدهیم:
* معرفت فطری: (معرفت + فطرت)
معنای عام فطرت امری است که اکتسابی نیست. در لغت به معنای ابتداء است که قبل ندارد. (کسی که چاهی را میکند گفته می شود فطرها اما اگر همین چاه را پر کنند و دیگری آن را دوباره حفر کند فطرها صدق نمیکند) لذا فطرت چیزی است که با انسان از اول هست.
معرفت: در لغت دو معنا دارد: 1) علم و دانش، 2) گروهی میگویند علم عام است ولی معرفت علم خاصی است. بنابراین معرفت به علمی که با واسطه باشد و یا به علمی که مفهومی باشد، گفته نمیشود. مثلا اگر از دور دودی را ببینیم به آتش پی میبریم. در اینجا علم به آتش داریم ولی معرفت به آن نداریم. زیرا معرفت معنای خاصی از علم است.
ترکیب دو کلمه (معرفت فطری): یک نوع دانش مستقیم را افاده می کند که از ابتداء در ما بوده و اکتسابی نیست و خداوند آن در وجود ما قرار داده است. پس فطرت خدادادی است. معرفت فطریِ خدا، معرفتی است نسبت به خدا که مفهومی و استدلالی نیست بلکه اعطایی است، نه اکتسابی.
نکته: اصطلاحات متعددی در بحث فطرت وجود دارد مثلا: ساختار وجودی انسان، قدرت استدلال، عقل، گرایش. این معانی در اینجا منظور نیست.
میتوان در یک تقسیم بندی فطرت را به بینشی، گرایشی و کنشی تقسیم کرد:
1) بینشی (معرفتی، اعتقادی): مثل معرفت خدا، توحید، شناخت پیامبر، شناخت امیر مومنان، اسلام
2) گرایشی: گرایش به خداوند.
3) کنشی: یک سلسله اعمالی است. مثلاً نسبت به نظافت.
در اینجا قسم اول مراد ما است.
*رؤیت قلبی
رویت یعنی دیدن. دیدن در امور حسی به کار میرود (در قضیه دود و آتش میگوییم آتش را استنباط کردم نه اینکه رویت کردم). در مورد خدا یعنی شناخت مستقیم و بی واسطه مانند دیدن آتش.
قلب در روایات هرچند اطلاقات متعدد دارد (قلبی که میتپد، روح و…) اما در این مباحث، قلب یعنی آن ساحتی از انسان که معرفتهای شهودی و مستقیم را دریافت میکند. در واقع عقل برای نفس (قلب) است ولی در جایی است که چیزی از چیزی استنباط میشود. مثلا گفته میشود خدا معرفتی را در قلب انسان قرار داده است. پس رویت قلبی خیلی نزدیک میشود به معرفت فطری.
نسبت بین معرفت فطری و رؤیت قلبی:
تساوی:
بنا به یک دیدگاه نسبت معرفت فطری و رویت قلبی تساوی است؛ چرا که هر دوی اینها مواجهه مستقیم است. به دیگر سخن از این سو مفهوم، استدلال و واسطهای در کار نیست؛ و از سوی دیگر خدا داده است و هر دو مربوط به قلب است. بنابراین این دو به یک حقیقت اشاره دارد.
عموم خصوص مطلق:
دیدگاه دیگر که به نظر دقیق تر هم هست، روایات معرفت فطری و رؤیت قلبی را در سه ساحت تحلیل میکند:
1) خداوند در یک ساحتی (میثاق، ذرّ) بلکه ساحتهایی، خودش را معرفی کرده یا معرفتی از خودش به ما داده است که تعبیر شده است به رویت و معاینه.
2) ساحت دوم که در تعبیر روایات با عبارت نسیان یا فراموشی از آن یاد شده است: فانساهم[1]. این بدین معنی است که ما در ساحت دوم در وضعیت غفلت هستیم. در این ساحت معرفت فطری هست ولی رؤیت نیست.
3) ساحت سوم: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ (الغاشية: 21) یادآوری همان معرفت اول. در برخی از تعابیر روایات رؤیت الله در این جهان نیز به برخی از انسان ها نسبت داده شده است. مانند تعبیر امیرمومنان (ع): لم اعبد ربا لم اره. در این ساحت ممکن است برای برخی رویت حاصل شود و برای برخی حاصل نشود.
طبق این نظریه در این سه حالت معرفت فطری وجود دارد. در ساحت اول رویت همان معرفت است و معاینه، شدیدتر است. در حالت دوم که رویت و معاینه فراموش شده اما معرفت هست؛ به تعبیر روایات: فانساهم المعاینه و اثبت المعرفه فی قلوبهم. در حالت سوم که متذکر میشویم گروهی گمان کردند که یادآوری صورت میگیرد و میشود رویت و معاینه ولی اینگونه نیست حداقل ما خودمان را که نگاه میکنیم میبینیم اینگونه نیست. در این ساحت سوم معرفت یکنواخت نیست. ممکن است کسی نماز بخواند و متذکر بشود به درجه ضعیف و کسی به درجه بالاتر، مانند امیر مومنان که میفرماید وقتی نماز میخوانم خدا را رویت میکنم.( مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ … رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان) (کافی، ج1، ص98)
تذکر: در نماز برای امام عالیترین رتبه که همان رویت یا معاینه است، رخ میدهد. که این همان رویتی است که در ساحت اول برای همه ما رخ داده است. باید توجه داشت که به همه این درجات میتوان گفت معرفت. پس معرفت فطری همه این سه ساحت را شامل میشود ولی به همه این سه ساحت رویت گفته نمی شود. در اولی رویت است، دومی نیست، سومی میتواند باشد میتواند نباشد.
پس طبق این نگاه معرفت فطری اعم است یعنی رابطه عموم خصوص مطلق دارد (هر رویتی معرفت هست ولی هر معرفتی رویت نیست.)
دریافت صوت جلسه
[1] عن زرارة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قول اللّه عز و جل: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ، قال: كان ذلك معاينة للّه فأنساهم اللّه المعاينة، و أثبت الإقرار في صدورهم… (اثبات الهدا، ج1، ص72، ش44)