نویسنده:ولی الله عیسی زاده آملی
چکیده
در این مقاله ضمن اشاره به معناى لغوى و اصطلاحى واژه «خوارج»، به زمان و چگونگى پیدایش آن، فتنه انگیزى هاى آنان و نقش این گروه در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته شده است که درضمن بحث به اختصار به برخى ازعقاید این گروه اشاره مى شود.
همچنین تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاریخى، عاملان شهادت امام على علیه السلام معرفى شده واین مسئله مورد تجزیه وتحلیل قرارگیرد.
پیدایش فرقه «خوارج» که به ظاهردرجنگ «صفّین» شکل گرفت، زخم تازه اى برپیکر جامعه اسلامى بود. این گروه متعصب و پرخاشگر که نقاب تقوا و دیندارى بر چهره داشت، با عقاید و باورهاى عجیب و دور از منطق خود، همواره براى حکومت نو پاى امام على علیه السلام دردسر ساز بودند و با فتنه انگیزى هاى پى درپى، مشکلات زیادى برسر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛ از این رو امام علیه السلام که آنها را مردمى کم عقل و آلت دست شیطان مىدانست، در مراحل مختلف، برخوردهاى متفاوتى با آنان داشت و ضمن بیان نظر صریح اسلام درباره حکمیت و برخى مسایل دیگر، توانست گروهى بى غرض از این بى خردان را از سراشیبى سقوط نجات دهد، ولى دستهاى دیگر که همچنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار مى ورزیدند، درنبردى سخت با سپاهیان اسلام، به هلاکت رسیدند و باقى ماندگان این گروه با هم فکرى هم دستان خویش، توطئه قتل امیر مؤمنان علیه السلام را پى ریزى کردند و متأسفانه دراین توطئه شوم موفق شدند.
به دلیل اهمیت موضوع و ماندگارى این افکار پلید در تاریخ اسلام و نیز دور نگه داشتن جامعه اسلامى از این تفکرانحرافى، دراین نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسایى فرقه خوارج، خطر فتنه گرى ها و نقش آنان در شهادت امام على علیه السلام مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
بررسى دقیق واژگان «خوارج» و «خارجى» در فرهنگهاى لغت(2)، نمایانگر این نکته مشترک است که کلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، یَخْرُجُ، خُرُوجا مشتق شده و به معناى بیرون رفتن است. این کلمه اگر با «عَلى» متعدى شود، دو معناى نزدیک به هم دارد: 1ـ در مقام پیکار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَیْهِ، أى بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد؛ 2ـ تمرد و شورش؛ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَى المَلِک، أى تَمَرَّدتْ؛ ملت علیه شاه طغیان کرد.
معادل فارسى خوارج، واژه «شورشیان» است که از خروج به معناى دوم گرفته شده و مفهوم سرکشى در آن نهفته است؛ بنابراین، شورشیان و مخالفان حاکم وقت را «خارجى» مى نامند.
در اصطلاح، خوارج به گروهى از مخالفان کتاب و سنّت اطلاق مى شود که در نبرد صفین علیه امام على علیه السلام شورش کردند و با عقایدى مخصوص در «حروراء»(3) ساکن شدند و به علت خروجشان بر امام واجب الإطاعه، اسمِ «خوارج» بر آنها نهاده شد.گروه پرخاشگرى که در جنگ صفین، نخست پذیرش حَکَمیت را بر على علیه السلام ، خلیفه شرعى و قانونى مسلمانان، تحمیل کردند و سپس با وى به مخالفت برخاستند.
گفتنى است: اگرچه در اصطلاح، از لفظ خوارج، گروهى که در اثناى جنگ صفین بر امام على علیه السلام خروج کردند، متبادر مى شود، ولى امروزه «اباضیان»(4) را نیز خوارج مى نامند.
خوارج، حضرت على علیه السلام را به دلیل پذیرش حکمیت کافر قلمداد نموده و هر فردى را که راضى به این کار بود، از دین بیرون دانستند. آنان خلافت ابوبکر، عمر، نیمه اول خلافت عثمان و تا اواسط حکومت على علیه السلام (قبل از پذیرش حکمیت) را باور داشتند و معاویه، عمروعاص و ابوموسى اشعرى را نیز تکفیر مى کردند.(5) پس از حضرت على علیه السلام با خلفاى اموى و عباسى نیز مخالفتى شدید داشتند؛ به خصوص از بنى امیه با دشنام هاى زشتى یاد کرده، همواره با آنان درگیر بودند.
این گروه به دلیل جمود، تحجّر فکرى، جهل علمى و جهالت عملى، ناخواسته حکومت را به سوى معاویه سوق دادند و هنگام باز گشت امام على علیه السلام از صفیّن، از لشکر آن حضرت جدا شده، با جمعیتى دوازده هزارنفرى در حروراء اردو زدند و به راهزنى و فتنه انگیزى روى آوردند.
این گروه به دلیل جمود، تحجّر فکرى، جهل علمى و جهالت عملى، ناخواسته حکومت را به سوى معاویه سوق دادند و هنگام بازگشت امام على علیه السلام از صفیّن، از لشکر آن حضرت جدا شده، با جمعیتى دوازده هزارنفرى در حروراء اردو زدند و به راهزنى و فتنه انگیزى روى آوردند. على علیه السلام پیوسته با فرستادن سفیرانى آنها را دعوت به بازگشت مى نمود، ولى متأسفانه مؤثر نمى افتاد؛ ازاینرو چاره اى جز درگیرى با آنان ندید. به هر روى، فتنه خوارج با اتمام جنگ «نهروان»(6) به ظاهر پایان پذیرفت.
خطر فتنه گرى آنها در ضربه زدن به اسلام و مسلمانان به اندازه اى بود که امام علیه السلام پس از رویارویى با آنها و پایان جنگ نهروان، هنگامى که به کوفه بازگشت تا براى نبرد با معاویه آماده شود، در ضمن خطبه اى، قاطعیت برخورد با خوارج را مورد تمجید قرارداد و عکس العمل بجا و شجاعانه خود مقابل خوارج را ستود و فرمود:
«أیُّها الناسُ! فَإنّى فَقَأتُ عَینَ الفِتنَه ولَم یَکُن لِیَجَتَرىءَ عَلَیها اَحَدٌ غَیْرى بَعدَ أن ماجَ غَیْهَبُها وَاشْتَدَّ کَلَبُها؛(7) اى مردم! این من بودم که چشم فتنه را در آوردم و کسى جز من جرأت چنین کارى را نداشت؛ آنگاه که امواج تاریک فتنه در همه جا گسترده و به آخرین درجه شدت رسیده بود».
پس از پایان نبرد نهروان و نابودى خوارج، یکى از اصحاب به گمان اینکه با کشته شدن خارجیان این جریان و طرز تفکّر براى همیشه پایان پذیرفته است خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! هَلَک َ القومُ بأجْمَعهِم؛ همه خوارج هلاک شدند»، ولى حضرت در جواب فرمود: «کَلاّ وَالله إنَّهم نُطَفٌ فى أصلابِ الرِّجال وَ قَراراتِ النِّساء کُلَََّما نَجَمَ مِنْهُم قَرنٌ قُطِعَ حتّى یَکونَ آخِرُهُم لُصُوصا سَلاّبین(8)؛ خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آنها نطفه هایى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخى از آنها سر برآورد، قطع خواهد شد تا اینکه سرانجامشان به دزدى و راهزنى پیوند خواهد خورد».
ریشه اصلى انحراف خوارج، جهالت، عناد و تندروى بود و این در تمام دوره هاى تاریخ تداوم دارد؛ بنابراین با کشته شدن چند تن از آنان نباید گمان کرد که کار پایان یافته است، بلکه باید دانست جهالت این گونه افراد همیشه آلتِ دست زیرکان و منافقان قرار مى گیرد و از آنها علیه مصالح اسلام بهره بردارى مى شود و این همان حقیقتى است که درپیش گویى حضرت از آینده شوم آنها کاملاً مشهود است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اى دیگر،ضمن خبر از تحولات سیاسى مصیبت بار، آینده خوارج را چنین وصف کرده است: «أما إنّکُم سَتَلْقَونَ بَعدى ذُلاً شاملاً و سَیْفا قاطِعا و أثَرةً یَتَّخِذُها الظّالِمون فِیکُم سُنَّةً(9)؛ آگاه باشید! به زودى پس از من خوارى و ذلت سراسر وجودتان را فراخواهدگرفت و گرفتار شمشیر بُرّنده خواهیدشد و استبدادى بر شما حکومت خواهدکرد که براى ستمگران سنت و روش خواهد شد».
این پیشگویى امام علیه السلام ، براى آیندگان روشن شد و دیرى نپایید که فردى به نام مَهْلَب بن ابى صُفره در زمان عبدالله بن زبیر و حَجّاج بن یوسف فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت و قتل عام خوارج پرداخت. مَهلَب در پى قتل و غارتگرى و ناامنى هایى که خارجیان در سرزمینهاى اسلامى به وجود آوردند، در شهرهاى تُستَر (شوشتر)، بصره، اهواز، فارس،جرجان (گرگان)، کرمان، سابور (شاهپور)، کازرون، جیرفت و موصل با آنها درگیرشد و شبانه روز از شهرى به شهر دیگر به دنبالشان مىگشت و هر جا آنها را مى یافت به قتل مى رساند و اموالشان را مصادره مى کرد. وى به جهت نابود کردن خارجیان مورد تشویق و تحسین حَجّاج قرار گرفت و ضمن دریافت جوایز نفیسى از او(10)، در سال 78 (ه .ق) به استاندارى خراسان منصوب شد.(11)
عملکرد مهلب بر درستى گفتار امیرمؤمنان علیه السلام صحه گذارد و ذلت و خوارى دائمى خوارج را ثابت کرد.
گرچه ردپایى از خارجیان را مى توان در زمان پیامبراکرم صلى الله علیه وآله مشاهده کرد(12)، ولى آنها در جریان نبردصفین قدرت بروز پیدا کرده و جریان حَکَمیت را بر امام على علیه السلام تحمیل کردند. خوارج بعد از ماجراى ننگین داورى حکمین و خیانت عمروعاص و ابوموسى اشعرى، همواره درپى فرصتى بودند تا به حضرت ضربه وارد کنند و به همین علت جنگ نهروان را بر حضرت تحمیل کردند. طبق پیشگویى امام علیه السلام ، در این نبرد کمتر از ده نفر از خوارج جان سالم به دربردند.(13)
باقى ماندگان از این گروه درپى نقشه اى براى قتل امام على علیه السلام بودند و به گفته بسیارى از تاریخ نگاران، گروهى از خوارج بعد از شکست هاى مفتضحانه، توطئه اى بزرگ را پایه ریزى کردند که به قتل حضرت على علیه السلام انجامید؛ آنان در موسم حجّ سال 39 (ه .ق) در مکّه گرد آمدند و درباره زمامداران به بحث پرداختند و از اعمال و رفتارشان انتقاد کردند و براى کشتن آنها نقشه کشیدند. آنها با یادآورى کشته هاى خود در نهروان براى آنان اشک ماتم ریختند و هم عهد شدند که دنیا دیگر برایشان خیرى ندارد و باید در راه خدا جانشان را فدا نمایند!
سرانجام، خارجیان به این نتیجه رسیدند که همه فتنه ها از على بن ابىطالب، معاویة بن ابى سفیان و عمرو بن عاص برمى خیزد و باید امت اسلام را از دست این پیشوایان گمراهى نجات داد تا جامعه اسلامى طعم خوشى و راحتى را بچشد؛ از اینرو سه خارجى متعصب داوطلب اجراى این نقشه شدند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادى(14) قتل على علیه السلام را به عهده گرفت و بَرَک بن عبیداللّه تمیمى مأمور کشتن معاویه گردید و عمرو بن بکر تمیمى نیز عهده دار قتل عمروعاص شد. این سه ضمن هم قسم شدن با یکدیگر، پیمان بستند که در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى(15) این نقشه را عملى کنند، سپس هر یک راهى مقصد خود شدند.(16)
بَرَک بن عبیداللّه در شام توانست شمشیرى بر ران معاویه فرود آورد و او را مجروح کند و به گفته برخى تاریخ نگاران، معاویه با این ضربت تا ابد مقطوع النسل گردید(17)، ولى عمرو بن بکر در مصر موفق به ترور عمروعاص نشد؛ زیرا عمرو به جهت درد شکم، در آن روز براى نماز حاضر نشد و به جاى خود خارجة بن حذافه رئیس داروغه را براى اقامه نماز فرستاد که وى با شمشیر عمرو بن بکر از پا درآمد.(18)
ابن ملجم نیز به کوفه آمد و با دوستان خارجى خود ملاقات کرد، ولى آنان را از قصد خود آگاه نساخت، تا اینکه روزى با گروهى از قبیله «تیمالرباب» ملاقات نمود که براى کشته شدگان خود در نهروان نگران بودند. در همین روز وى با دخترى بنام «قطام» آشنا شد که سرآمد جمال و زیبایى بود و پدر و برادرانش در نهروان کشته شده بودند. ابن ملجم، عاشق این دختر شد و به وى پیشنهاد ازدواج داد، ولى قطام یکى از شرطهاى ازدواج با او را قتل امام على علیهالسلام قرار داد.(19)
به این ترتیب ابن ملجم از کتمان نمودن قصد خود دست کشید و با همدستى وردان بن الماجد تمیمى (پسرعموى قطام) و شبیب بن بجره و فردى که از طرف عمروعاص وکیل بود و نوشته اى صد هزار درهمى در دست داشت و تحریکات اشعث بن قیس، در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى در محراب مسجد کوفه مولاى متقیان را به شهادت رساند.(20)
نکته قابل توجه این که: به گفته برخى تاریخ نویسان، ابن ملجم با شعار «الحکمُ للّه یاعلى لا لَکَ»؛ حکم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على!»، شمشیرش را مقابل امام علیه السلام بلند کرد؛ یعنى هنوز بر عقیده خارجى گرى خود باقى بوده است.(21)
در نگاهى سطحى، به نظر مى رسد سه نفر خارجى در اقدامى شخصى توطئه ترور حضرت على، معاویه و عمروعاص را پىریزى کردند و حضرت هم به دست ابن ملجم کشته شد، ولى با ژرفنگرى درمى یابیم که این توطئه از سوى گروه خوارج طراحى شده بود که به دست این سه نفر عملى گردید؛ زیرا:
اولاً: بیشتر روایات تاریخى بر این واقعیت تأکید دارند که گروهى از خوارج در مکّه گرد هم آمده، این توطئه را پایه ریزى کردند و این سه نفر داوطلب اجراى نقشه شدند. تاریخ نویسان، ضمن ثبت اجتماع این گروه در مکّه، تصریح کرده اند که اینان از خوارج بوده اند.(22)
ثانیا: به نقل بیشتر تاریخ نگاران، ابن ملجم جزء همان نُه نفر خارجى است که از جنگ نهروان جان سالم به در بردند.
ثالثا: همچنان که گذشت، خوارج کوفه وقتى از قصد ابن ملجم آگاهى یافتند، او را در این کار شوم یارى کردند.
رابعا: تکرار شعار معروف خوارج از زبان ابن ملجم در لحظه فرود آوردن شمشیر بر فرق امام على، دلیل دیگرى بر خارجى بودن قاتل امام است.
با وجود این شواهد، برخى از محققان، ضمن اجتماع خوارج در مکّه و ترغیب سه نفر براى قتل حضرت على علیه السلام ، معاویه و عمروعاص، مى گویند: «برفرض صحّت این مطلب، این سه نفر داوطلب، اصلاً جزء خوارج نیستند و انتساب آنها به خوارج درست نیست».(23)
اینان، اشعث بن قیس و معاویة بن ابى سفیان را در توطئه قتل امام على علیه السلام متهم کرده، مىگویند: «خوارج، ابن ملجم را بر این کار ترغیب نکردند، بلکه آنها از کشتن على مبرّا هستند؛ در حالى که اشعث، بعد از شهادت على همیشه تلاش مى کرد تا خوارج را به این کار متهم کند و در این راه، گامهاى مؤثرى برداشت و توانست تا حدودى نزد افکار عمومى، خوارج را قاتلان اصلى امام معرفى کند».(24)
اوّلاً: در منافق بودن اشعث و ارتباط مخفیانه وى با معاویه تردیدى نیست، ولى همه اَسناد دست اول تاریخى، قاتل على علیه السلام را از خوارج مى دانند. خوارج به دنبال کینه اى که از حضرت در جریان حکمیت و سپس در جنگ نهروان بر دل داشتند، او را مهدورالدم دانسته، سرانجام او را در محراب مسجد کوفه به شهادت رساندند.
ثانیا: گرچه معاویه آرزوى قتل على علیه السلام را در دل داشت، ولى طبق شواهد تاریخى، وى از توطئه شوم سحرگاه نوزدهم رمضان بى خبر بود و زمانى که «برک بن عبیدالله» را بعد از ترور نافرجام معاویه نزد وى آوردند، او جهت رهایى از بند معاویه راز پلید خود و همدستانش را در قتل حضرت على علیه السلام و عمرو، فاش کرد و با این خبر، معاویه بسیار شادمان گردید و بعد از آن همیشه سعى داشت تا مقام معنوى ابن ملجم را بالا ببرد؛ به طورى که با اهداى چهار هزار درهم به سمرة بن جندب، از وى خواست تا آیه 207 سوره بقره(25) را در شأن ابن ملجم تفسیر کند؛(26) در حالى که به شهادت مفسران شیعه و سنى، این آیه در شأن و منزلت حضرت على علیه السلام نازل شده است.(27)
بررسى مجموع شواهد تاریخى نشان مىدهد که توطئه قتل امیرالمؤمنین علیه السلام کارى فردى نبود، بلکه عملى از پیش طرّاحى شده بود که بزرگان خوارج در ترسیم آن نقش بسزایى داشتند و ابن ملجم فقط مجرى آن بود. براى اثبات این ادعا شواهد گوناگون تاریخى در دست است؛ مانند:
دَسَسْنا لَهُ تَحْتَ الظِّلامِ ابنمُلجَمٍ جزاءً إذا ما جاءَ نَفْسا کِتابُها
أباحَسن خُذها عَلى الرأس ضَرْبَةً بِکَفّ کریمٍ، بَعد موتٍ ثوابُها(28)
یعنى ما خوارج در تاریکى شب به دست ابن ملجم با دسیسه هایى سرنوشت على را هنگامى که اَجل او فرارسید رقم زدیم. اى على! از دست ابن ملجم کریم ضربه اى را برسرت پذیرا باش که ثواب آن در گرو قتل تو است.
و نَحنُ ضَرَبنا یا لکالخیرُ حَیدَرا أباحَسن مأمومَةً فََتَفَطّرا
و نَحن خَلَعْنا مُلکَهُ مِن نظامِهِ بِضَربةِ سیفٍ إذْ عَلا و تَجبَّرا
و نَحنُ کرامٌ فى الصباح أعزَّةٌ إذا الموتُ بالموتِ ارتَدَى و تأزّرا(29)
یعنى اى اباالحسن، حیدر! این ما (خوارج) بودیم که فرق سرت را دو نیم کرده و شکافتیم؛ ما بودیم که رشته سلطنت على را هنگامى که تکبر و عصیان ورزید با ضربه شمشیرى از نظامش پاره کردیم. ما در هنگامه صبح، گرامى و عزیزیم؛ هنگامى که مرگ جز با مرگ پاسخ داده نمىشود (بنابراین ما انتقام خود را گرفتیم).
این اشعار حماسى که توسط شاعران خوارج ایراد شده است، شاهد روشنى بر مدعاى ما است که خوارج از طراحان اصلى قتل امام علیه السلام بودند و پاداش خود را در گرو قتل آن حضرت مى دانسته و همواره بر آن فخر مى کردند.
از مجموع این شواهد این نتیجه حاصل مىشود که اولاً: ابن ملجم، بر اساس همان عقاید خارجى گرى امام علیه السلام را به شهادت رساند. ثانیا: بیشتر خوارج در این توطئه شوم شرکت داشتند. ثالثا: گفتار برخى از معاصران در این زمینه، طرفدارى کورکورانه و بدون تحقیق و تفحص بوده و ادعاى دست نداشتن خوارج در شهادت امیرمؤمنان علیه السلام ادعایى گزاف و بى اساس است.
طبق نقل ابنکثیر: «به دلیل ترس از خوارج، هر شب ده نفرمسلح، از اصحاب امام على علیه السلام در مسجد براى حفظ جان وى نگهبانى مى دادند حضرت در ملاقات با آنها فرمود: چرا در اینجا اجتماع کرده اید؟ جواب دادند: براى حفظ جان شما. امام علیه السلام فرمود: خداوند نگهبان خوبى براى من است و براى حفاظت هر فردى دو فرشته را مأمور کرده است؛ هنگامى که قضا و قدر الهى فرا رسد، آن دو این شخص را رها مى کنند».
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ کتابالعین، ج4، صص 158 و 159؛ لسانالعرب، ج2، صص 249ـ251؛ تاجالعروس، ج5، ص508؛ مجمعالبحرین، ج2، ص294و295؛ مقاییساللغه، ج2، صص 175 و 176؛ المنجد، ص173.
3ـ «حروراء» نام دهکدهاى است بیرون شهر کوفه که نخستین مکان اجتماع خوارج علیه امام على بود (معجم البلدان، ج2، ص286).
4ـ «اباضیه» طرفدارن عبدالله بن اباض تمیمى هستند که معتدلترین گروه از خوارجاند و تندروىهاى معمول خوارج را ندارند. هم اکنون این مذهب طرفدارانى در کشورهاى مغرب، عمان ومراکش دارد (خوارج در تاریخ، صص 189 و 190).
5ـ مقالات الاسلامیین، ج1، ص180.
6ـ «نهروان» به منطقة پهناورى اطلاق مىشود که میان بغداد و واسط در شرق دجله قرار دارد. داراى شهرها وآبادىهاى متعدد و از زیباترین مناطق بغداد است که شامل سه رود بالایى، وسطى و پایینى است. اسم فارسى آن «جو روان» بود که معرّب به نهروان شد. این سرزمین چون در راه بغداد به خراسان قرار داشت بسیار آباد بود، امّا در زمان سلجوقیان خراب شد (معجم البلدان، ج5، ص375).
7ـ نهج البلاغه، خطبه 93.
8ـ همان، خطبه، 60.
9ـ همان، خطبه 58.
10ـ الأخبار الطوال، صص 271 280.
11ـ تاریخ سیاسى صدر اسلام، شیعه و خوارج، ص 102.
12ـ جهت اطلاع بیشتر ر،ک: المیزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البیان، ج5، ص63؛ الکشاف، ج2، ص 281؛ تفسیر نمونه، ج7، ص454؛ الملل و النحل، ج1، ص116؛ شرحنهجالبلاغه ابنابىالحدید، ج2، ص266؛ بحار الأنوار، ج22، ص37و38؛ صحیحمسلم، ج2، کتابالزکات، صص750ـ743، ح148،147،158و156.
13ـ نهج البلاغه، خطبه 59.
14ـ جهت آگاهى ازسرگذشت و روحیات این فرد ر.ک: خوارج، تندیس فتنه، اثرنگارنده، انتشارات میراث ماندگار، قم، چاپ اول، تابستان1383.
15ـ طبرى و بلاذرى، این شب را هفدهم رمضان سال 42 (هجرى قمرى) مىدانند.
16ـ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص 110؛ أنساب الأشراف، ج2،ص490؛ مناقب آل ابىطالب، ج3، ص311.
17ـ انسابالاشراف، ج2، ص490.
18ـ همان، ص490 و 491.
19ـ مهریه قطام، غیر از قتل امام على علیهالسلام شامل یک بنده، یک کنیز و سه هزار درهم بود؛ همچنان که ابنابىمیاس مرادى در شعر خویش به آن اشاره کرده است:
وَلَم أرَ مَهرا ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ کَمَهرِ قُطامٍ مِن فَصیحٍ وأعجمٍ
ثَلاثَةُ آلافٍ و عَبدٌ و قِینَةٌ وَضَربُ علیٍ بِالحُسامِ المُصَمَّم
فَلا مَهَر أغلى مِن علیٍ وإن عَلا وَ لافَتکَ اِلاّ دونِ فَتک ابن ملجم
درمیان تمامى عرب و عجم هیچ فرد بخشندهاى را ندیدم که همانند مهریه قطام بپردازد: سه هزار درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن على علیهالسلام با شمشیربران. هیچ مهریهاى هر چند گران مایه باشد، بالاتر از قتل على نیست و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابنملجم نیست (بحار الأنوار، ج42، ص267و229؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص 116؛ الأخبار الطوال، ص 214؛ مناقب آل ابى طالب، ج3، ص 311؛ الارشاد، ج1، ص22).
20ـ تاریخ الأمم و الملوک، ج4،ص 110 و 111؛ أنساب الأشراف، ج2، ص 491 493؛ بحار الانوار، ج 42، ص229و230.
21ـ بحار الانوار، ج 42، ص 230؛ مناقب آل ابى طالب، ج3، ص312؛ انساب الاشراف، ج2، ص493ـ491.
22ـ مناقب آل ابى طالب، پیشین؛ الکامل فى التاریخ، ج3، ص255؛ انساب الاشراف، ج2، ص487.
23ـ ر.ک: الخوارج هُم انصار على، چاپ الجزایر،1403ق /1983م،اثرسلیمان بن داوودبن یوسف، صص196ـ194.
24ـ همان.
25ـ (وَمِن الناسِ مَن یَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَاللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلىاللهعلیهوآله جان خود را به خشنودىخدا مى فروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
26ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج4، ص73.
27ـ مجمع البیان، ج1، ص 535؛ المیزان، ج 1، ص 100؛ التفسیرالکبیر، ج 6، ص 174؛ روح المعانى، ج 1، ص 492.
28ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص241. 29ـ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص 115 و 116؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج5، ص185؛ ج 6، ص 119 با اندکى اختلاف.
30ـ تاریخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الأشراف، ج2، ص 497.
31ـ أنساب الأشراف، ج2، ص 495؛ بحار الأنوار، ج42، ص231؛ الأخبارالطوال، ص214.