نویسنده:محمدجعفر رضایی
کلام امامیّه از قرن هفتم به بعد به آرامی با شخصیّتهایی مانند خواجه طوسی و علامه حلّی تعاملات گستردهتری با فلسفه پیدا کرد.
این ارتباط و حتّی اختلاطِ کلام و فلسفه سبب شده است که برخی، کلام این دوره را به طور مطلق کلام فلسفی بخوانند.
در این مقاله، با بررسی اندیشههای علامه حلّی به طور خاص، نشان داده شد که ایشان در بخش الهیات بالمعنی الاخص در
اختلافات اصلی کلام و فلسفه، مانند تبیین صفت قدرت و اراده، اغلب مباحث متفرّع بر حسن و قبح عقلی،
مانند مباحث اصلی عدل، نبوّت، امامت و معاد جسمانی بر مواضع کلامی پافشاری کرده و در الهیات بالمعنی الاعم نیز
در مواردی مانند انکار یا اثبات جزء لایتجزّی، حقیقت نفس، هیولی، ماهیّت زمان، حدوث و قدم عالم نظرات متکلّمان را پذیرفته و
به نقد اندیشههای فلسفی پرداخته و در مواردی همچون کاربرد اصطلاحات امکان و وجوب و علّت و معلول، با
وجود پذیرش ادبیات و اصطلاحات فلسفی، تغییراتی در مفاهیم داده است که با اندیشههای اصلی علم کلام در تعارض نباشد.
بنابراین بهتر آن است که کلام علامه حلّی را تجلّی اختلاط و رقابت کلام و فلسفه بدانیم، نه فلسفی شدن علم کلام.
برای دریافت متن کامل مقاله اینجا کلیک کنید